شــاراد

-  ناتالی کیمبِر. 12B4926 متصدی سرش توی کامپیوتر بود و با صدای بلند تایپ میکرد: -  نا ... تا ... لی ... کیم ... ... ادامه مطلب

توماس چیزی از سرباز آلمانی سنگر روبرویی نمی دانست . مثلا نمی دانست اسمش اریک فون اشمیت است و 13 ... ادامه مطلب

گارسن فنجانهای قهوه را به آرامی روی میز گذاشت. پسر کمی مکث کرد تا گارسن دور شود، بعد دوباره شروع کرد ... ادامه مطلب

امروز هم مثل هرروز بعد از اینکه با همکارانش خوش و بش می کند، پشت میز کارش می‌نشیند و کامپیوتر ... ادامه مطلب

تام درب را آرام بست، کیفش را روی مبل گذاشت و روی صندلی اوپن آشپزخانه نشست. -  سلام؟! -  سلام. -  این وقت روز؟ -  درخواست بازنشستگی دادم! -  ااااا ... ادامه مطلب

داستان از آنجا شروع شد که آقای ایکس یکروز مثل هر روز که از شرکت بر می گشت، دست و ... ادامه مطلب

-        سال 52 بود، من یه پیکان قهوه ای خریدم، اصغر هم یه سفید یخچالیش رو خرید. یادش بخیر... تا ... ادامه مطلب

تعارف که نداریم! سال قبل، سال خوبی نبود. امیدوارم امسال سال بهتری باشد. امیدوارم دوازده ماه امسال برای همه بهاری بماند. سال ... ادامه مطلب

آتش از طبقه هشتم دانشکده نساجی شروع شده بود. سرعت گسترش آتش بقدری زیاد بود که در کمتر از چند دقیقه ... ادامه مطلب

دکتر، قهوه تُرکش را جرعه جرعه می نوشید و به حرفهای دختر گوش می داد. - خیلی وضع روحی ام خرابه ... ادامه مطلب